اولین بار مریض شدی
یکی یدونه ام، نمیدونم چی شده یه چند روزه که خیلی بیقراری، خیلی گریه میکنی منم حال درست و حسابی ندارم، سرماخوردگی ام شدیده، تو خونه همش با ماسک میگردم تا به تو سرایت ندم. دو روز بود که میرفتیم خونه مامان جون اینا تا اونا به تو رسیدگی کنن، مامان جون و خاله لعیا از تو مراقبت میکردن و من همش استراحت میکردم، مخصوصا این روزا که دیگه حسابی شیطون شدی و یه جا بند نمیشی. از دو روز پیش هم همش بیرون روی داری فدات بشم، دیروز تب هم بهت اضافه شد دیگه خودمو فراموش کردم و همش به تو میرسم، یهویی میبینم وقت داروهام گذشته و گلوم داره از خشکی پاره میشه ولی همه اینا به جهنم، نگران حال تو ام. دیروز با بابایی بردمت دکتر چون تب زیادی داشتی، فکر کردم به ت...